دلت نگیرد از هرچه که در زندگی ات هِی نمیشود
از دوست داشتن های بی سرانجامی که باهزاران باید و ای کاش
ناخوشی هایش سرت هموار میشود
و تو پُر میشوی از خوب نبودن هایت
دلتنگی هایِ گاه و بی گاهت که دمار از دلِ بی تابت در می آورد
از مهربانی هایِ بی حد و اندازه ای که تو را ندیدند
هر چه که بود دستهایِ پُر و بی نیازت برایشان کافی نبود
دلت شب و نصفه شب نگیرد از روزهایی که نمیدانی پشتِ سر گذاشته ای و یا منتظرند تا لبخندت را ببینند
و مثل مهمان ناخوانده سرت هوار شوند
دلت نگیرد از تک تکِ رسم هایِ ناشیانه یِ این روزگار
از قانون هایی که خودشان برایِ زندگیِ شان وضع کرده اند
و تو را وادار به اجرایشان میکنند.
دلت نگیرد اگر هرچه میدوی باز میشوی کلاغِ تنهایِ آخرِ قصه ها !!!
روزی اگر نباشی چنان برایت مویه میکشند
و گریه ها سر میدهند
انگار زمانِ بودنت تنها کسانی بودند که با همه ی وجودت وقتی میگفتند : خوبی؟
با بغض آرام تر میتوانستی بگویی :
نه .... بسیار بسیار خوب نیستم
و نترسی از گفتنِ خوب نبودن هایت
روزی میرسد...
برچسب : نویسنده : yakamoz-pinar بازدید : 117